بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 1
دو قربانی...
دختر با اشتها غذا میخوره شش دنگه حواسش به بشقابیه که جلوش گذاشتن... پسر دست و پاشو گم کرده انگار یادش رفته چطوری باید قاشق رو تو دستش بگیره..... دختر تو دلش میگه این چرا غذاشو نخورده غذا که خیلی خوشمزس!!! پسر تو تب و تاب اینه که یه جمله جفت و جور کنه و حرفای دلشو بریزه بیرون اما انگار درس جمله سازی کلاس دوم رو هم فراموش کرده...
مادر،عمه،دختر خاله و.... : ببین دختر تو این دور و زمونه پسر خوب ،تحصیلکرده،خانواده دار و... کم پیدا میشه همه یا معتادن یا بیکار یا... تو الان تو بورسی و بازار خاستگارات گرمه چند سال دیگه بگذره...
دختر:خوب لابد بعدا بهش علاقه مند میشم مهم اینه که اون منو دوست داره اما آخه... ولی اشکال نداره باید به حرفه مامانم گوش کنم اگه بعد بش علاقه مند نشدم خوب بالاخره بهش که عادت میکنم طفلکی که بد قیافه و بد اخلاق و بد.... نیست فقط به دلت ننشسته یعنی فقط با معیارهات یه کمی فرق داره!!!
و زندگی شروع میشه...
لینک دوستان
آوای آشنا
بایگانی
اشتراک